جدول جو
جدول جو

معنی پیمان شکنی - جستجوی لغت در جدول جو

پیمان شکنی(پَ / پِ شِکَ)
عمل پیمان شکن. نقض عهد. نگاه نداشتن. عهد بسته. زنهار خواری. خلف عهد. غدر. خیانت
لغت نامه دهخدا
پیمان شکنی
عمل پیمان شکن نگاه نداشتن عهد بسته نقض عهد
تصویری از پیمان شکنی
تصویر پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
پیمان شکنی
خلف وعده
تصویری از پیمان شکنی
تصویر پیمان شکنی
فرهنگ واژه فارسی سره
پیمان شکنی
تخلف، عهدشکنی، عهدگسلی، نقض عهد
متضاد: وفاداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیمان شکن
تصویر پیمان شکن
کسی که خلاف عهد و پیمان خود رفتار کند، پیمان گسل، عهدشکن، برای مثال پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان (حافظ - ۷۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لا)
آنکه عهد بسته نگاه ندارد. ناقض عهد. عهد شکن. نکاث. ناکث. غدار. آنکه بر عهد خود ثابت نباشد. (آنندراج). زنهارخوار. عهدگسل:
ز دانا شنیدم که پیمان شکن
زن جاف جاف است، بل کم ز زن.
ابوشکور.
سپهبد کجا گشت پیمان شکن
بخندد براو نامدار انجمن.
فردوسی.
مبادا که باشی تو پیمان شکن
که خاکست پیمان شکن را کفن.
فردوسی.
نگردم ز پیمان قیدافه من
نه نیکو بود شاه پیمان شکن.
فردوسی.
ندانی که مردان پیمان شکن
ستوده نباشند در انجمن.
فردوسی.
ز بهر تو بگذاشت آن انجمن
بدان تانخوانیش پیمان شکن.
فردوسی.
بر آن شاه نفرین کند تاج و گاه
که پیمان شکن باشد و کینه خواه.
فردوسی.
بر دادگر نیز و بر انجمن
نباشدپسندیده پیمان شکن.
فردوسی.
اگر مهرداری بدان انجمن
نخواهی که خوانندت پیمان شکن
مشو یاور مرد پیمان شکن
که پیمان شکن کس نیرزد کفن.
فردوسی.
که سرها بدادند هر دوبباد
جهاندار پیمان شکن کس مباد.
فردوسی.
نیم من بداندیش و پیمان شکن
که پیمان شکن خاک یابد کفن.
فردوسی.
وفا جست و بگذاشت آن انجمن
بدان تا نخوانیش پیمان شکن.
فردوسی.
نیم تا بدم مرد پیمان شکن
تو با من چنین داستانها مزن.
فردوسی.
چو پیمان شکن باشی و تیز مغز
نیاید ز پیکار تو کار نغز.
فردوسی.
نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود
بشد یاقوت را پیمان شکن ساخت.
خاقانی.
پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان.
حافظ.
الاای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم.
حافظ.
پیمان شکن هر آینه گردد شکسته حال
ان العهود عند ملیک النهی ذمم.
حافظ.
بت پیمان شکن دم از وفا زد
اثر نقشی بر آب گریه ها زد.
کلیم
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیمان شکن
تصویر پیمان شکن
ناقص عهد، ناکث، آنکه بر عهد خود ثابت نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
بدپیمان، بی وفا، سست پیمان، عهدشکن، عهدگسل، ناقض عهد، ناکث
متضاد: وفادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد